وقتی که فکر میکرده زندگی برای او به بهترین حالتش رسیده است باید از همهی چیزهایی که برای به دست آوردنشان جنگیده بود، از همهی چیزهایی که عمیقا دوست داشت ــ زنش، دخترهایش، شغلش، خانهاش، موقعیتش ــ دست بردارد.
گفتم: آره. اما ببین، من هیچ وقت یه زرافه رو در حال بچه به دنیا آوردن، یا حتی وال ها رو در حال شنا ندیدم. پس چرا بچه کانگورو این قدر باید مهم باشه؟
واسه این که یه بچه کانگوروئه، همین.
تسلیم شدم و شروع کردم به ورق زدن روزنامه. هیچ وقت نتوانسته ام دخترها را در بحث مغلوب کنم.
مدت ده روز است که منتظرم، زیرا نامهات را ده روز قبل گرفتم و این امیدواری در من پیدا شده که هر روز منتظر باشم.
بعضی از حرف ها ته گلو را می خاراند و تنها راه خلاصی از دست شان به زبان آوردنشان است.
یگانه تصویری است که از انسان وجود دارد و به احتمال تا ابد همین یک تصویر وجود خواهد داشت.
من شما را دوست دارم. من باید شما را دوست بدارم؛ پس شما را دوست دارم. شما انسان هستید پس من شما را دوست دارم. من همه انسانها را -هرطور که باشند- دوست دارم.
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری.
به نظرم پسرها خیلی احمقن. نمی خوام دوست پسر داشته باشم.
در مدرسهی هدایت، حجاب بخشی از یونیفرممان بود. اما من به محض اینکه از در مدرسه پایم را بیرون میگذاشتم، آن را برمیداشتم؛ چون اصلا جگرش را نداشتم آنطوری در وسایل نقلیهی عمومی مانند اتوبوس یا تراموا قدم بگذارم.
هنوز عماد روی صندلی ننشسته که صنم می گوید: «عماد، تو هنوز از کارم چیزی نگفتی.»
اوه… یادم رفته بود. چند وقتی بود که آلکس دنبال کارمند میگشت. چون خیلی از مشتریهاش ایرانیاند، میخواد یه کارمند ایرانی بگیره. تو هم که انگلیسیات خیلی خوبه. بهش گفته بودم داری میآی.
هر دو خیره به هم نگاه کردند. خاطره ی محوی از یک شایعه در ذهن آناهیتا جان گرفت، چیزی که در دوران کودکی شنیده بود.
آقای کالینز گفت:
پس اکنون تعداد نوه های شما زیاد است چون خانم و آقای بینگلی هم چهارمین بچه ی خود را در راه دارند. این طور نیست؟
آرامش و فروتنی قدرتمندترین نیروهایی هستند که شما می توانید برای حفظ صمیمیت و زنده نگه داشتن عشق تان، از آنها بهره جویید.
من نمی توانم باور کنم. فکر می کنم همه اش خواب می بینم. آخر چه طور ممکن است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
– احمق! ما مرده ایم.
سقفهایی بالاسر دلهای شاد و شنگولشون گرفتن و دارن توی پیادهروها قدم میزنن. هوا دو نفره است. اینجا از وقتی من اومدم هوا دو نفره بوده..