همین الان که من و تو اینجا نشسته ایم، توی این سوراخ موش، اون ور دنیا یک عده دارن حال میکنن.. زیر بارون با عشقشون قدم میزنن.. قهوه میخورن..
گفتم: آره. اما ببین، من هیچ وقت یه زرافه رو در حال بچه به دنیا آوردن، یا حتی وال ها رو در حال شنا ندیدم. پس چرا بچه کانگورو این قدر باید مهم باشه؟
واسه این که یه بچه کانگوروئه، همین.
تسلیم شدم و شروع کردم به ورق زدن روزنامه. هیچ وقت نتوانسته ام دخترها را در بحث مغلوب کنم.
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری.