وقتی که فکر میکرده زندگی برای او به بهترین حالتش رسیده است باید از همهی چیزهایی که برای به دست آوردنشان جنگیده بود، از همهی چیزهایی که عمیقا دوست داشت ــ زنش، دخترهایش، شغلش، خانهاش، موقعیتش ــ دست بردارد.
وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه شو و بازی کن!
اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون. هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم.
حیف که نمی شود از دوست داشتن عکس گرفت و آن را قاب کرد..
با شما هستم! با شما عوضی ها که عینهو کِرم دارید تو هم میلولید. چی خیال کرده اید؟
من توی سفره خالی شما هستم. توی چروک های صورت عزیز. توی سرفه های مادر بزرگ. توی شیار های پیشونی پدربزرگ. توی ناله های زنی که داره وضع حمل میکنه.