آلبرت انیشتین میگوید: منطق شما را از آ به ب میرساند، تخیل شما را بهجا میرساند.
چرا توی خیابانها زندگی میکند؟ اصلاً هیچوقت خانه و سرپناهی به خود دیده؟ سگش چه میخورد؟ آیا دوست و کس و کاری دارد؟
تکان می خوردی بهت تذکر میداد. اگر هم زمان مناسبی برای تذکر دادن نیود گوشه ای مینوشت “تذکر” و دورش بک گردالی خوشگل میکشید تا یادش بماند قضای تذکر را حتماً به جا بیاورد.
دیگر این جا فرقی نمی کند که موهای جوراب بسته داشته باشد یا پسرانه ی به هم ریخته. ترکه ای باشد یا کمی چاق. سرنوشتی دارد مثل من. زن است و چاره ای جز این ندارد.
یعنی آدم نمی میره؟نه. جا خوردم. پس چی؟ آدم می ره.یکباره لحنش شکست. صدایش از دورها آمد: وقتی خسته می شه، می ره.
گفت : “از همون اول که اومدم فهمیدم خوشحال نشدی. خانوم ها اغلب این طوری هستن با دست پس می زنن و با پا پیش می کشن.”
مثل خانم سوار شدن، از لذت های شخصی مامان است. خوشش می آید چند دقیقه ای آژانس را معطل کند.
روزهایی که می خواهم به خودم حال بدهم می روم شهر کتاب نیاوران. از خانه ام دور است. شاید هم همین عزیزترش کرده.
امروز پنج سالم شد. دیشب وقتی تو کمد خوابیدم، چهار سالم بود ولی وقتی تو تاریکی صبح زود از توی رختخواب پا شدم، پنج سالم شد.
اگر مردان میدانستند که دل زنان چه آسان نرم میشود، این همه دعوا و طلاق نبود. گاهی یک شاخه گل و از آن مهمتر نگاهی یا جملهای بهموقع میتواند کار گردنبند گرانبهایی را بکند..
چکیده کتاب موجود نیست!
اول، مدام به گذشته نگاه نکن. دوم، مراقب خودت باش. سوم، از زندگیات لذت ببر. چهارم، دیگران را دوست داشته باش.
ماشین را تقریباً میسابد. گاهی احساس میکنم حتی میخواهد شیشه هایش را لیس بزند، گاهی بلند بلند میگویم: بدبخت! مریض! روانی!..
حیف که نمی شود از دوست داشتن عکس گرفت و آن را قاب کرد..
از روز اولی که این پسره را دیدم خدا خدا میکردم که این قدر که قیافهاش نشان میدهد، ابله نباشد، ولی میبینید که احمقانهترین حرفها را با همین اعتماد به نفس میزند