بین این جماعت٬ یک آقای چاقی بود که توی بشقابش پر بود از دست و پای این جانوران که لا به لایش برنج ریخته بود و رویش ماست به قاعده غذای یک هفته ی من! ولی با پشتکاری بی دریغ دنبال “نوشابه ی رژیمی” می گشت!
خانم آرین : (بانوی امریکایی محجبه) چادر تاج بندگی منه.
عزیز من!
زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم.
شما فقط به فکر خودتون هستید. هیچ فکر کردید منِ ارمنی ِ مسیحی، کجای تاریخ این سرزمین قرار دارم؟
پدرم رفت تهران تراکس بخرد. یعنی وسط موشکباران که همه از تهران درمیرفتند پدرم سه روز راسته بازار و همهی بهداشتیفروشیها را گشت تراکس بخرد. رفته بود حس ثروت برای من بیاورد، پیدا نکرد. من همهی عمرم فقیر بزرگ شدم.
بابام نذر کرده اسمشو بذاره کاظم. این شده که من کامبیزم ولی کاظم کاظمه.
لباس خواب سفیدی به تن داست. موهایش روی بالش پخش شده بود. انگار صورتش در ابرها باشد. چقدر قشنگ بود. یک لحظه عاشقش بودم لحظه بعد از او نفرت داشتم.
هنوز رسما از من خواستگاری نشده بود، ما هنوز مراسم و جشن عروسی برگزار نکرده بودیم، ودر همان مقطع متاسفانه احساس کردم که دارم مادر می شوم..
در حرکت چند ماهه حضرت ابی عبدالله (ع) از آن روزی که از مدینه خارج شد و به طرف مکه آمد، تا آن روزی که در کربلا شربت گوارای شهادت نوشید، بیش از صد درس مهم است.
من تعریف تازه ای از رحمت یافته ام. تعریف ساده ای که در هیچکدام از کلاس های درسی مان ارائه نشده است.
اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون. هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم.
من و دریا با هم گره خورده ایم. اگر تو هم باشی مثلث من کامل می شود.
فضا عوض شد. وقتی عشق آمد وسط اگر کسی هم خوف داشت، رو نمی کرد.
اعتراف میکنم که حالم دارد از بیشتر چیزها به هم میخورد و قبل از همه، از خودم.
زندگی دور کردن تو بود از من