بر این باورم که فرد سایه ها، رویاها، ترس ها و هیولاهای خانه اش را با خود همه جا می برد، حتی زیر پوستش.
«هنرمندانه تحمل کن. به روش خودت. نه روش اجدادت. قبول داری؟»
گفتم: فقط دو تا مشکل وجود دارد. اول اینکه تفاوت هایمان را نمی شناسیم. دوم اینکه زبان همدیگر را خوب بلد نیستیم.
به سویم آمدی چنان مرا در هم پیچیدی
که فرصت دست و پا زدن را نیز از من گرفتی
این کتاب گوشهاى از تعالیم اخلاقى را در سه بخش آورده است: نفس امّاره و شهوات، کبر و بیمارىهاى مشابه، رذایل زبان.
“پولیورم اینجا باشه بهتره تا تو باشی.” با این حرف، او و دوستانش از خنده منفجر می شوند.
در قبال موفقیتهایم، همواره طوری میگفت: «حالا!» که انگار نباید زیاد دلخوش میبودم و دیر یا زود، شکست در راه بود.
صورتش را به شیشه سرد فروشگاه چسبانده بود و داخل ویترین را تماشا میکرد. در نگاهش چیزی موج میزد. گویی با نگاهش نداشتهها از خدا طلب میکرد.
بهلب چشمه سرشب به شتاب آمدهبود/کوزهبر دوش پی بردن آب آمدهبود
من نامهرسان عروسکها هستم.
دِ آخه یکی نبود بگه بی شرف! واسه یه کت وشلوار بی قابلیت که چسبی شده، تو باید بزنی طفل معصوم مردم رو شل وپل بکنی؟ حالا شکر خدا یه پیکان داشت که مام بعدش سر تا تهشو خط انداختیم و بی حساب شدیم..
به دکتر محسنی نمی گویم حامد شوهرم نیست.. آقای دکتر، حامد یک مفهوم است تو زندگی من و خیلی بالاتر است از مثلا شوهر یا برادر.
اوشین، کرسی، بخاری نفتی،آدامس خرسی،ای کیو سان و خیلی چیزای دیگه یادتونه؟
بابا مخالف خرید یک ماشین ـ حتی همان پیکان قراضهی مدل پایین! است. اتفاقاً او برای هر کاری که میکند، به اندازهی یک لیست بالا بلند دلیل میآورد. در مورد مخالفت با خرید ماشین هم کلی بهانه دارد که میشود آنها را در یک کتاب چپاند و بعد هم چاپش کرد.
گویا مرحوم مندلیف بعضی روزها آن طور که باید و شاید دل به کار نداده است و برخی نواحی جدول را با بی حوصلگی ماست مالی کرده. و الا عناصری که این همه با هم اختلاف نظر دارند و نصفی شان استثنا محسوب می شوند٬ چرا باید عضو یک گروه باشند؟!