نمیتوانستم از پیش بابا بروم. نمیتوانستم از او دل بکنم. چهارزانو نشسته، روی سینهاش خم شده بودم. سینهاش، گلویش، صورتش و پیشانیاش را میبوسیدم.
شما فقط به فکر خودتون هستید. هیچ فکر کردید منِ ارمنی ِ مسیحی، کجای تاریخ این سرزمین قرار دارم؟
فضا عوض شد. وقتی عشق آمد وسط اگر کسی هم خوف داشت، رو نمی کرد.