کانال کتابخانه ما
کتاب های ‘افق’

هنوز عماد روی صندلی ننشسته که صنم می گوید: «عماد، تو هنوز از کارم چیزی نگفتی.»
اوه… یادم رفته بود. چند وقتی بود که آلکس دنبال کارمند می‌گشت. چون خیلی از مشتری‌هاش ایرانی‌اند، می‌خواد یه کارمند ایرانی بگیره. تو هم که انگلیسی‌ات خیلی خوبه. بهش گفته بودم داری می‌آی.

-
برگزیده از صفحه

آقای کالینز گفت:
پس اکنون تعداد نوه های شما زیاد است چون خانم و آقای بینگلی هم چهارمین بچه ی خود را در راه دارند. این طور نیست؟

-
برگزیده از صفحه

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‌تر است از آدمی که تابه‌حال پاش نلغزیده…

-
برگزیده از صفحه

جوزفین غرغرکنان گفت: کریسمسی که بدون هدیه باشد، کریسمس نیست. کریسمس نزدیک بود، اما چهار دختر خانواده مارچ از اینکه فقیر بودند و در آن فصل زمستان و آمدن سال نو نمی توانستند به خاطر حرف مادرشان برای خودشان هدیه بگیرند ناراحت بودند.

-
برگزیده از صفحه

جوان راننده: پَ یَنی اون‌جام حساب کتاب نداره مث این‌ور؟ پیرزن اولی: حساب کتاب داره. چرا. اگه سعادت داشته باشی. حالا دور از جونت، دور از جونت، الان دوره زمونه‌ای شده که مردم مرگو از خدا می‌خان. پیرزن دومی: وا! خدا نکنه. خدا به حق ابلفضل فقط به این جوونا رحم کنه.

-
برگزیده از صفحه

می دانی که وقتی کلمه ی عشق از دهان تو بیرون می آید، حرمتی دوباره پیدا می کند؟

-
برگزیده از صفحه

پدرم رفت تهران تراکس بخرد. یعنی وسط موشک‌باران که همه از تهران درمی‌رفتند پدرم سه روز راسته بازار و همه‌ی بهداشتی‌فروشی‌ها را گشت تراکس بخرد. رفته بود حس ثروت برای من بیاورد، پیدا نکرد. من همه‌ی عمرم فقیر بزرگ شدم.

46
برگزیده از صفحه