کانال کتابخانه ما
کتاب های ‘دفاع مقدس’

ریسه ها توی حیاط چشمک می زدند. حیاط قرمز و آبی و زرد می شد. نشسته بودم لب پنجره و تماشایشان می کردم. مادر سر سجاده بود. زهرا هم داشت پیراهن محمد را کوک می زد.

66
برگزیده از صفحه

نمی‌توانستم از پیش بابا بروم. نمی‌توانستم از او دل بکنم. چهارزانو نشسته، روی سینه‌اش خم شده بودم. سینه‌اش، گلویش، صورتش و پیشانی‌اش را می‌بوسیدم.

-
برگزیده از صفحه

شما فقط به فکر خودتون هستید. هیچ فکر کردید منِ ارمنی ِ مسیحی، کجای تاریخ این سرزمین قرار دارم؟

-
برگزیده از صفحه

فضا عوض شد. وقتی عشق آمد وسط اگر کسی هم خوف داشت، رو نمی کرد.

-
برگزیده از صفحه