کانال کتابخانه ما
کتاب های ‘ایرانی’

فرهنگنامه کوچک یک کودک ایرانی

1
برگزیده از صفحه

وقتی که فکر می‌کرده زندگی برای او به بهترین حالتش رسیده است باید از همه‌ی چیزهایی که برای به دست آوردن‌شان جنگیده بود، از همه‌ی چیزهایی که عمیقا دوست ‌داشت ــ زنش، دخترهایش، شغلش، خانه‌اش، موقعیتش ــ دست بردارد.

برگزیده از صفحه

اندوه‌های بزرگ متعلق به روزهای دورند.

-
برگزیده از صفحه

قاصدک بال بگیر زندگی راز یک زیستن افسون است راز این افسانه در این است اگر دل بسپاری و پر از عشق شوی زندگی مال تو است زندگی ارث این خواب بیدار تو است

-
برگزیده از صفحه

احساس می کنم به زودی می میرم. و این احساس چه قدر تسکین ام می دهد.

-
برگزیده از صفحه

پله‌های این آپارتمان به جهانی متروک می‌رسد
کلید می‌اندازم قفل می‌چرخد
به خانه‌ تنها در خویش فرو رفته سلام می‌دهم

9
برگزیده از صفحه

همین الان که من و تو اینجا نشسته ایم، توی این سوراخ موش، اون ور دنیا یک عده دارن حال میکنن.. زیر بارون با عشقشون قدم میزنن.. قهوه میخورن..

-
برگزیده از صفحه

دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست.

-
برگزیده از صفحه

مدت ده روز است که منتظرم، زیرا نامه‌ات را ده روز قبل گرفتم و این امیدواری در من پیدا شده که هر روز منتظر باشم.

-
برگزیده از صفحه

هنوز عماد روی صندلی ننشسته که صنم می گوید: «عماد، تو هنوز از کارم چیزی نگفتی.»
اوه… یادم رفته بود. چند وقتی بود که آلکس دنبال کارمند می‌گشت. چون خیلی از مشتری‌هاش ایرانی‌اند، می‌خواد یه کارمند ایرانی بگیره. تو هم که انگلیسی‌ات خیلی خوبه. بهش گفته بودم داری می‌آی.

-
برگزیده از صفحه

آرامش و فروتنی قدرتمندترین نیروهایی هستند که شما می توانید برای حفظ صمیمیت و زنده نگه داشتن عشق تان، از آنها بهره جویید.

112
برگزیده از صفحه

من نمی توانم باور کنم. فکر می کنم همه اش خواب می بینم. آخر چه طور ممکن است؟ مگر می شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟! ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی برنداشتیم.
– احمق! ما مرده ایم.

17
برگزیده از صفحه

سقف‌هایی بالاسر دل‌های شاد و شنگولشون گرفتن و دارن توی پیاده‌روها قدم می‌زنن. هوا دو نفره‌ است. اینجا از وقتی من اومدم هوا دو نفره بوده..

-
برگزیده از صفحه

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‌تر است از آدمی که تابه‌حال پاش نلغزیده…

-
برگزیده از صفحه

جوان راننده: پَ یَنی اون‌جام حساب کتاب نداره مث این‌ور؟ پیرزن اولی: حساب کتاب داره. چرا. اگه سعادت داشته باشی. حالا دور از جونت، دور از جونت، الان دوره زمونه‌ای شده که مردم مرگو از خدا می‌خان. پیرزن دومی: وا! خدا نکنه. خدا به حق ابلفضل فقط به این جوونا رحم کنه.

-
برگزیده از صفحه