کانال کتابخانه ما
کتاب های ‘کودک و نوجوان’

ریسه ها توی حیاط چشمک می زدند. حیاط قرمز و آبی و زرد می شد. نشسته بودم لب پنجره و تماشایشان می کردم. مادر سر سجاده بود. زهرا هم داشت پیراهن محمد را کوک می زد.

66
برگزیده از صفحه

بعضی از حرف ها ته گلو را می خاراند و تنها راه خلاصی از دست شان به زبان آوردنشان است.

-
برگزیده از صفحه

به نظرم پسرها خیلی احمقن. نمی خوام دوست پسر داشته باشم.

-
برگزیده از صفحه

“پولیورم اینجا باشه بهتره تا تو باشی.” با این حرف، او و دوستانش از خنده منفجر می شوند.

18
برگزیده از صفحه

چرا توی خیابان‌ها زندگی می‌کند؟ اصلاً هیچ‌وقت خانه و سرپناهی به خود دیده؟ سگش چه می‌خورد؟ آیا دوست و کس و کاری دارد؟

-
برگزیده از صفحه

امروز پنج سالم شد. دیشب وقتی تو کمد خوابیدم، چهار سالم بود ولی وقتی تو تاریکی صبح زود از توی رختخواب پا شدم، پنج سالم شد.

-
برگزیده از صفحه

اول، مدام به گذشته نگاه نکن. دوم، مراقب خودت باش. سوم، از زندگی‌ات لذت ببر. چهارم، دیگران را دوست داشته باش.

11
برگزیده از صفحه