کوچه نقاش ها
کتاب به زبان سید ابوالفضل کاظمی، جوان دیروز است، راحله صبوری ما را در شنیدن این خاطرات همراهی و سوره مهر هم در سال ۹۰ آن را منتشر کرده است. و حالا هم به چاپ دوازدهم رسیده.
کسی که سالها ی جوانی اش را بین آژیر قرمز و توپ و تانک گذرانده و حالا دارد برایمان خاطراتش را میگوید.
خاطراتی که بعضاً تلخی اش از هر قهوه تلخی، تلخ تر است و شیرینی و عشقش بی مثال.
من و هم نسلان من جبهه و جنگ را فقط در فیلم و قصه ها دیده و شنیده ایم، نه میشود آن هشت سال و اندی را فراموش کرد و نه تصور.
شنیدن خاطرات یک فرمانده، کسی که ۷۸ ماه در جبهه و جنگ زندگی کرده مطمئناً شنیدنی و خواندنی خواهد بود، فرماندهی که حالا مجروح جنگ مینامیم.
اینجای قصه را بخوانید:
قایقران، مسیرها را خوب بلد بود. از لای نیها، بیسر و صدا گذشت و ۳ـ۲ ساعت بعد در ساحل جزیره پیاده شدیم.
ابراهیم، سرستون بود و ما پی او میرفتیم. در شانه یک سیل بند که در تاریکی سر و تهاش پیدا نبود، ابراهیم دستور توقف داد. درجا نشستیم و نفس گرفتیم. زمین، خیس و گلآلود و چرب وچیلی بود و پاها در گل فرو میرفت. یک نمه بوی نفت هم توی هوا بود. من کنار دست ابراهیم بودم و بچهها در سکوت پچپچ میکردند.
آن جا تیمم کردم و دو رکعت نماز خواندم. حواس همه پیش خدا بود. آن شب، شب جدایی بود و حلالیت طلبیدن. چندین نیروی کم سن و سال و تازه اعزامی در گردان بودند که تکتکشان را ماچ کردم، خیلی معصوم بودند و نورانی. ازشان حلالیت طلبیدم.
فکرش را هم نمیشود کرد، اینکه یقین بدانی تا چند ساعت بعد اکثر دوستانت را از دست خواهی داد و یا حتی خودت هم کشته خواهدی شد.
چطور میشود حالشان را درک کرد و فهمید؟
نظرات شما
- دیدگاه هایی با مضامین غیر اخلاقی و توهین منتشر نخواهد شد.
- دیدگاه های نوشته شده حداکثر تا 48 ساعت آینده منتشر خواهد شد.
- در صورت داشتن پیشنهاد و یا انتقاد از طریق بخش تماس با ما مکاتبه کنید.
فوق العاده بود این کتاب
ممنون
سلام
یکی از کتابهای زیبایی بود که تاحالا خوندم
با سلام عالی بود.
فوق العاده بود این کتاب
ممنونم
ممنون از اطلاعات خوبتون
بسیار عالی ممنون از شما..