مامور سیگاری خدا
محسن حسام مظاهری مجموعه “مامور سیگاری خدا” را در سال ۹۱ از نشر افق منتشر کرد. کتابی که خیلی زود جایش را در دل مردم باز کرد و به یک مجموعه پر فروش تبدیل شد.
به گفته ی نویسنده کتاب، این کتاب، یک مجموعه ی مستند است ولی در دسته ی “داستان کوتاه” گنجاده شده، چرا که تمامی روایت ها از بطن جامعه و از زبان راویان حقیقی اند، در این بین ماموری هم که آقای مظاهری باشد، این روایت ها را جسورانه ضبط و منتشر کرده است.
به عقیده ی نویسنده که دربخشی از مقدمه اشاره شده است، شهری که در آن مردم در تاکسی بحث و تبادل اطلاعات نکنند یک شهر مرده است.
در بخشی از کتاب می خوانیم :
زن: آقا این پونصدی رو عوضش کن!
راننده: چه فرقی میکنه خانوم؟ اینم من از یه مسافر دیگه گرفتم مث شما.
زن: میخاستی نگیری. الانم که اونهمه پونصدی لوله کردی، تو دستت داری. یکی از سالِماشو بده من.
پیرمرد راننده، یک پانصدی دیگر میدهد به زن که جلوی درِ بیمارستان، با دو دخترش پیاده میشوند.
من: حالا این خانم از کجا فهمید پونصدیِ نو دارین؟
راننده: حاجاقا! یه سری از خانما همینطورن. وقتی سوار ماشین میشن، فقط به ماشین کار ندارن. همهجا رو میبینن. همهچیِ دوروبرشونو میبینن. ولی بیشترِ خانوما کاری به این کارا ندارن. فقط میخان سوار شن، برسن. اونکه میخاد سوار شه، برسه، سرش تو لاک خودشه. اونکه همهجا رو میبینه، بغل، جلو، زیرو رو، فلان، اون سرش تو یه لاکای دیگم هس.
من: فکر کنم بیشتر سنبالاها اینطوریَن. نه؟ جوونترا کمتر اینطوریَن.
راننده: نه حاجاقا. اینا که یخورده پرت میزنن همهشون همینجورن. اونا که این کارا رو میکنن، تهِ تَش یِخورده میلنگه کارشون. متوجه شدی؟
من: از چه نظر؟
راننده: ببخشید، شرمندم، ده بیس درصد به نظر من خرابَن. متوجه شدی؟ لا اله الا الله. آخه الان مث سابق نیس. شما جوونی، من شرمندم که این حرفا رو میزنم.
- دیدگاه هایی با مضامین غیر اخلاقی و توهین منتشر نخواهد شد.
- دیدگاه های نوشته شده حداکثر تا 48 ساعت آینده منتشر خواهد شد.
- در صورت داشتن پیشنهاد و یا انتقاد از طریق بخش تماس با ما مکاتبه کنید.